۱۳۹۹ بهمن ۸, چهارشنبه

مجاهد شهید مجتبی فرشید


مجتبی فرشید سال۱۳۳۸ در کرمانشاه متولد شد. مجتبی با پایان دوران متوسطه تحصیلی وارد دانشگاه شد. خمینی ضدبشر او را در آبان ماه ۱۳۶۰ در تهران به شهادت رساند.
 
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ دی ۱۲, جمعه

مجاهد شهید پرویز گودرزی

 

پرویز گودرزی سال۱۳۳۴در کرمانشاه به دنیا آمد. او معلم ادبیات مدرسه راهنمایی بود. از نیروهای فعال انقلاب ضدسلطنتی در کرمانشاه بود، دوبار دستگیر و بعد از یک ماه آزاد شده بود. 
از همان روزهای بعد از پیروزی انقلاب، عاشق مسعود رجوی شده بود و نوارهای سخنرانی مسعود در دانشگاه تهران را تکثیر و پخش می‌کرد.
در فاصله سالهای ۵۷ تا ۶۰ در درگیریهای خیابانی بارها مورد ضرب و شتم پاسداران قرار گرفت.
در دوران معلمی که دریکی از مدارس منطقه جعفرآباد کرمانشاه تدریس می‌کرد خیلی تحت‌تاثیر وضعیت مالی مردم آنجا قرار گرفته بود و عمده درآمد خود را برای بچه‌های مدرسه وسایل تهیه می‌کرد. بهمین دلیل در بین مردم آن منطقه شناخته شده و بعنوان هوادار سازمان از او یاد می‌کردند.   
یک‌شب که‌برا ی دیدن یکی از شاگردانش به‌محل آنها رفته بود می‌بیند با پدرش دریک محل نگهداری الاغ زندگی میکنند وبا اندوهی که او را گرفته بود ‌گفت: دیگر از این زندگی سیر و متنفر هستم و تاب قرار نداشت و همه تلاش او این بود که این خانواده را دریک جایی اسکان بدهد .
اهالی آن منطقه خیلی او را دوست داشتند وقتی درسال ۱۳۵۹ آموزش و پرورش استان کرمانشاه از رفتن پرویز به مدرسه جعفرآباد به دلیل اینکه هوادار سازمان بود جلوگیری کرد همه اهالی آن منطقه تظاهرات کردند و بچه‌ها به مدرسه نرفتند تا اینکه پرویز برگردد. او از افتادگی و فروتنی خاصی برخوردار بود و خیلی مورد علاقه دوستان وآشنایان بود.
پرویز از فعالان کرمانشاه بود و در جریان ۲۵خرداد سال ۶۰که جریان سنجابی اعلام راهپیمایی کردند ونیامدند پرویز مورد تهاجم فلانژهای گروه شیت درکرمانشاه قرار گرفت و ۱۲ضربه چاقو خورد که حدود ۵ماه او را در جاهای مختلف مورد درمان قرار دادند که زنده ماند ولی یک پایش به‌دلیل قطع شدن رگ اصلی پا لنگ شد.
عاقبت در سال۱۳۶۲ در بخش جوکار از توابع همدان در یک قرار توسط سپاه محاصره و دستگیر شد. هنگام دستگیری دست و پایش مورد اصابت چندین گلوله قرار گرفت و با همان وضعیت به زیر شکنجه برده شد. پرویز قهرمان در بیدادگاه رژیم به ۲۰سال حبس محکوم شد. در زندان بینایی او به صفر رسید. پرویز بعد از تحمل سالها شکنجه در ۱۳مرداد۱۳۶۷ به همراه دیگر مجاهدان قهرمان ارژنگ رمقی، معصومه میرزایی، زهرا شریفی تیرباران شد.
خاطره‌ای درباره مجاهد شهید پرویز گودرزی:
از فعالیت های خوب او دوران انتخابات ریاست جمهوری برادر مسعود بود که یادم هست استاد گنجه‌ای برای سخنرانی به کرمانشاه آمد که در حین سخنرانی پرویز کنار او نشسته بود یک مرتبه اعلام شد برادر مسعود کناره‌گیری کرده پرویز ناگهان بلند شد و مسجد را به‌هم ریخت و سخنرانی که برای معرفی برادر در جریان کاندید ریاست جمهوری بود به تظاهرات تبدیل شد و پرویز جلو افتاد و همه مردم در مسجد و خیابان به دنبال او تا شهربانی تظاهرات کردند.


۱۳۹۹ مهر ۱۲, شنبه

مجاهد شهید فاطمه (شکوفه) امیری


فاطمه امیری سال ۱۳۴۰ در کرمانشاه به دنیا آمد. فاطمه بعد از گذراندن تحصیلات متوسطه وارد دانشگاه شد. رژیم زن‌ستیز خمینی او را مانند هزاران زن زندانی مبارز و مجاهد که مقاومت و تسلیم‌ناپذیری را سرلوحه خود قرار داده بودند، در تیرماه ۱۳۶۳ در تهران اعدام کرد.

متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ شهریور ۲۱, جمعه

گرامیداشت حماسه شهادت مجاهد شهید بهروز اخلاقی


بهروز اخلاقی سال ۱۳۳۶ در کرمانشاه متولد شد. او کارمند وزارت کشاورزی بود. 
اهالی کوچه کتابی خیابان شهناز در کرمانشاه، هرگز خاطره رزم دلاورانه ۲۱‌شهریور ۱۳۶۰را با انبوه پاسداران فراموش نمی‌کنند.
در این روز یک واحد رزمی مجاهدین به‌فرماندهی مجاهد قهرمان بهروز اخلاقی با گله‌یی از پاسداران که آنان را به‌محاصره درآورده بودند، درگیر شدند. در این نبرد که چندین ساعت به‌طول انجامید، بهروز پس از این‌که با جسارت و فداکاری یارانش را از محاصره خارج کرد، به‌شهادت رسید.
او که هنگام شهادت ۲۴‌سال داشت، از‌جمله کارمندانی بود که پس از انقلاب ضدسلطنتی به‌مجاهدین روی آورد و تا لحظه شهادت با استواری برای تحقق اهداف سازمان مجاهدت کرد.
بهروز در آخرین روزهای قبل از شهادت همه آموخته‌هایش را در صحنه عمل به‌کار گرفت و کارنامه درخشانی را ارائه داد.
بهروز ۹ ‌روز پیش از آخرین نبردش، مسئولیت فرماندهی یکی از واحدهای عملیاتی مجاهدین در کرمانشاه را به‌عهده گرفته بود. او می‌دانست که رژیم از این واحد نظامی، اطلاعاتی در دست دارد و در‌صدد تکمیل اطلاعات برای ضربه بعدی است. به‌همین خاطر به‌سرعت نسبت به‌کورکردن ردهای اطلاعاتی واحد اقدام کرد. در نخستین گام در روز ۱۴‌شهریور اعضای واحد را به‌پایگاه جدیدی در خیابان شهناز منتقل کرد. ‌سپس نکات و شرایط ویژه امنیتی شهر را به‌آنها منتقل نمود و راهها و شیوه‌های فرار از پایگاه را در صورت حمله دشمن بارها مرور کرد. 
یکی از مشکلات، برقراری ارتباط با سایر واحدهای عملیاتی جدید بود. برای حل این مشکل او تغییر قیافه داده و هر‌روز چند تردد انجام می‌داد. اما تا آن‌جا که ممکن بود از تردد سایر اعضای واحد جلوگیری می‌کرد. او می‌گفت که اعضای واحد بایستی حتی‌المقدور از اتفاقاًت ناخواسته دور نگهداشته شوند تا موقع ابلاغ مأموریت کاملاً آماده باشند.
از سوی دیگر، دشمن ضدبشری در آن مقطع سگهای هار خود را در همه نقاط شهر برای شناسایی و دستگیری رزمندگان مجاهد و نیز د‌ستیابی به‌اطلاعات، بسیج کرده بود و با بوق و کرنای تبلیغاتی تلاش می‌کرد که جو رعب و وحشت را تشدید کند.
بهروز با اشراف به‌این شرایط، در پایگاه اعلام هوشیاری کرده بود و خودش هم تحولات و اخبار مربوط به‌اطراف پایگاه را با دقت پیگیری می‌کرد.
بعد‌ازظهر روز ۲۱شهریور بهروز برای انجام مأموریتی از پایگاه بیرون رفت، اما ‌ساعتی بعد با عجله بازگشت و به‌اعضای واحد آماده‌باش داد و گفت: نمونه‌های مشکوک در اطراف پایگاه وجود دارد. او یکی از اعضای واحد را برای چک سلامتی یک پایگاه دیگر فرستاد، نتیجه این بود که پاسداران به‌چند پایگاه حمله کرده‌اند، شرایط بیش از پیش حساس می‌نمود. به‌فرمان بهروز مدارک پایگاه جمع‌آوری و سوزانده شدند و اعضای واحد آماده اجرای طرح اضطراری شدند.
زنگ در پایگاه به‌صدا درآمد، وقتی یکی از اعضای واحد در را باز کرد، پاسداران به‌داخل پایگاه هجوم آوردند و درگیری از همان‌جا آغاز شد. تعدادی از پاسداران وارد حیاط خانه شده بودند و قصد داشتند وارد محل استقرار بهروز و اعضای واحد شوند. بهروز با یک خیز از پله‌ها پایین رفت و بی‌محابا به‌سوی پاسداران آتش گشود و مزدوران را به‌عقب‌نشینی و خروج از پایگاه وادار کرد. به‌این ترتیب داخل پایگاه آزاد شد و نبرد سختی میان پاسداران جنایتکاری که اطراف پایگاه را محاصره کرده و روی بام خانه‌های اطراف سنگر گرفته بودند، با اعضای دلیر واحد عملیاتی آغاز شد.
فریادهای بهروز و یارانش که شعار مرگ برخمینی، درود بر رجوی سرداده بودند، توجه همسایگان را به‌خود جلب کرده و به‌آنها فهمانده بود که در این پایگاه فرزندان مجاهدشان در محاصره قرار گرفته‌اند. این قهرمانان هم‌چنین نوارهایی را که برای همین شرایط آماده کرده بودند، با صدای بلند از طریق ضبط صوت پخش می‌کردند. این نوارها حاوی شعارها و سرودهای مجاهدین بود و روی مردمی که با چشمهای خیره شاهد این نبرد بودند، تأثیر زیادی می‌گذاشت. ایجاد این فضا بخشی از طرح ویژه بهروز برای نجات جان اعضای واحد عملیاتی بود. بهروز به‌سرعت طرح اضطراری را به‌اجرا درآورد. اعضای واحد از او خواستند که ابتدا خودش از مسیر مشخص شده خارج شود، اما او نپذیرفت و از آنها خواست که بدون فوت وقت پایگاه را ترک کنند و خودش به‌مبادله آتش با مزدوران ادامه داد. او موفق شد هم‌چنان که می‌خواست همه اعضای واحد را سالم از محاصره خارج کند.
پاسداران و مزدوران رژیم حلقه محاصره را تنگ‌تر می‌کردند و تمامی راههای فرار که در طرح پیش‌بینی شده بود را می‌بستند. در همین لحظات بهروز متوجه شد که دیگر امکان خروج از پایگاه وجود ندارد. او که از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به‌شدت مجروح شده بود، نگاهی به دستش کرد، فقط سه‌گلوله باقی بود، چیزی به‌سرعت از ذهنش گذشت: ضربه‌یی جانانه در آخرین لحظات. او درحالی‌که بدنش غرق خون شده بود، خود را به‌روی زمین انداخت و چنین وانمود کرد که تنها جسد بی‌جانش باقی مانده است. با قطع شدن تیراندازی از داخل پایگاه، پاسداران که توسط شکنجه‌گران زندان دیزل‌آباد همراهی می‌شدند، تصور کردند که دیگر هیچ‌مجاهدی در پایگاه زنده نمانده است. آنها پس از شلیک چند رگبار به‌داخل پایگاه وارد آن شدند و از دور بهروز را دیدند که غرق در خون افتاده است. علیرضا شفیع‌نیا، سرشکنجه‌گر زندان دیزل‌آباد، به‌سرعت به‌سمت بهروز دوید تا اولین‌کسی باشد که به‌او دست می‌یابد. به‌گفته کسانی‌که در زندان این دژخیم را دیده بودند، او پیشاپیش برای بهروز پرونده قطوری ساخته بود و همواره برای روزی که او را دستگیر کند، خط ‌و‌نشان می‌کشید و از شکنجه‌هایی که به‌او خواهد داد با کینه‌یی حیوانی یاد می‌کرد. اکنون لحظه رو‌در‌رویی فرارسیده بود، بهروز با کمال خونسردی و آرامش چرخی زد و گلوله‌یی را در قلب شفیع‌نیای دژخیم نشاند. پاسداران دو‌باره عقب‌نشینی کردند و اتاق را به‌رگبار بستند و تامدتی می‌ترسیدند به‌او نزدیک شوند، ساعتی بعد وقتی وارد اتاق شدند، با پیکر بیجان بهروز که خون تازه از شقیقه‌اش جاری بود، رو‌به‌رو شدند. مجاهد قهرمان،‌بهروز، با شلیک آخرین گلوله به‌عهد خودش با خدا و خلق وفا کرده و اسرار خلق و انقلاب را در سینه رازدارش برای همیشه حفظ کرده بود.
سالها بعد یکی از اعضای همین واحد نظامی، که شاهد بسیاری از صحنه‌های آن درگیری بود، درباره تأثیر شهادت قهرمانانه بهروز گفت: هنوز داستان بهروز در کوچه کتابی خیابان شهناز بر سر زبانهاست. آنان هنوز از کسی سخن می‌گویند که یک‌تنه در مقابل گله‌یی از پاسداران مقاومت کرد و یکی از دژخیمان را که تا یک روز پیش شلاق بر پیکر مجاهدان می‌کوفت، به‌هلاکت رساند و با فداکاری،‌یارانش را برای ادامه رزم، از محاصره آدمکشان خمینی نجات داد‌.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ شهریور ۱۰, دوشنبه

مجاهد شهید حیدر بهرامی


مشخصات مجاهد شهید حیدر بهرامی
محل تولد: کرمانشاه
سن: ۲۴
تحصیلات: دانشجوی فیزیک
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ مرداد ۳۱, جمعه

مجاهد شهید علی‌اصغر محکمی


علی‌اصغر محکمی سال ۱۳۲۸ در کرمانشاه متولد شد. او معلم یکی از دبیرستانها بود.
حوالی ظهر روز ۱۳آبان سال۱۳۶۱بود، آن روز که لاجوردی به‌نشانی محل زندگی مخفی اصغر دست یافت، حدود یکسال‌ونیم از ۳۰خرداد۶۰ می‌گذشت.
در این مدت او چندبار از میان تورهای بازرسی و حمله‌های دشمن بیرون آمده و دشمن را ناکام کرده بود. درپی درگیریهای گسترده ۱۰مرداد۶۱، ارتباطهای منظم اصغر با سازمان قطع شد. ولی پس از مدتی تلاشهای مستمر او به‌ثمر رسید و ارتباطش را با سازمان برقرار کرده و مأموریت جدیدش برای ادامه فعالیت در منطقه کردستان را دریافت کرد. چند ساعتی بیشتر به‌روز اجرای قرارش برای اعزام به‌منطقه نمانده بود که حین تردد به‌خانه خاله‌اش مورد شناسایی یکی از عوامل دادستانی قرار گرفت. لاجوردی در هراس از این‌که فرصت را از دست بدهد، به‌سرعت نیروهای زیادی را بسیج کرد. منطقه وسیعی در اطراف خانه‌یی در محله قنات کوثر ـ‌ فلکه چهارم تهران‌پارس‌ـ به‌محاصره پاسداران درآمده بود.
هم‌زمان در داخل خانه اصغر در اتاقی قدم می‌زد تا ساعتی دیگر موعد خروج از خانه فرا برسد و عازم کردستان شود. اصغر افراد خانه را توجیه کرده بود که در برابر هر مراجعه ناشناسی چه بگویند و اگر خانه در معرض مراجعه دشمن قرار گرفت چگونه او را باخبر کنند. یک جفت کفش کتانی آبی‌رنگ، کیف دستی کوچکش و یک کاپشن تمامی وسایلی بودند که اصغر به‌هر خانه‌یی می‌رفت، آنها را به‌حالت آماده در کنار در اتاق می‌گذاشت تا در صورت بروز خطر بتواند استفاده کند. درحالی‌که با قدمهای سریع در اتاق قدم می‌زد با خود می‌اندیشید این انتظار کی به‌پایان می‌رسد. آیا دوباره خواهد توانست در دریای مجاهدین شناور شود و یاران دیرینش را دوباره باز یابد؟ یاران روزهای زندان شاه، شکنجه‌های ساواک، آشنایی با مجاهدین و از همه مهمتر دیدارش با مسعود.
روزهای آزادی زندانیان سیاسی، روز آزادی مسعود! و غریو شعارها و شادیهای هزاران ‌نفری که برای استقبال از زندانیان سیاسی آزادشده به‌جلو زندان قصر آمده بودند را به‌خاطر می‌آورد و خودرو سواری بزرگ و قدیمیش را که با گل آراسته بود تا همرزمانی را که از زندان آزاد می‌شوند، با آن به‌خانه‌اش ببرد. روزهای پرتلاطم کار در بخش تبلیغات ستاد مجاهدین، خطاطی روی پارچه و پلاکاردهای مراسم؛ چاپ سیلک به‌روش ابتکاری خودش و تکثیر آرم سازمان روی پارچه، ماههای بعد از تعطیل شدن ستادهای سازمان و کار او در انتشارات و مرکز کتاب طالقانی و بعد هم انتقال به‌بخش اجتماعی و شرکتش در بحثها و کار توضیحیهای خیابانی. هر جا که وارد بحث می‌شد، فالآنژها را رسوا می‌کرد و آنها مجبور می‌شدند میدان را خالی کنند و بروند.
به یاران شهیدش می‌اندیشید، همانهایی که هر وقت احساس می‌کرد، مادرش ممکن است به‌خاطر سرنوشت او نگران باشد، «بچه‌ها» را به‌یادش می‌آورد و می‌نوشت: مادر تو که بچه‌ها را خوب می‌شناسی؟ می‌دانی که بهترینها و گلهای سرسبد ایرانند، مگر خون من از خون آنهایی که شهید شدند رنگین‌تر است؟
ناگهان زنگ در خانه به‌صدا در‌می‌آید. پسرخاله‌اش از پنجره نگاهی به‌بیرون می‌اندازد و به‌محض دیدن پاسدارها به‌اصغر خبر می‌دهد. او به‌سرعت کفشهایش را می‌پوشد و ساکش را به‌دست گرفته به‌ایوان می‌آید و از آن‌جا با یک جست از دیوار بالا می‌رود و خودش را به‌بام خانه می‌رساند. از روی بامهای خانه‌های دیگر دور می‌شود. تعداد خانه‌های منطقه کم است و او بعد از عبور از چند خانه به‌خیابان می‌رسد. منطقه باز و وسیعی که خانه و ساختمان چندانی ندارد و انبوهی از پاسداران همه‌جا را گرفته‌اند. اصغر در نظر دارد تا بدون حساس‌کردن پاسداران، به‌عنوان یک رهگذر از این منطقه خارج شود. ناگهان پاسداری فریاد می‌زند، خودش است، اصغر محکمی است!
صحنه رویارویی مجاهدی با دست خالی و دهها پاسدار مسلح را یک شاهد عینی از کسبه این منطقه چنین نقل کرده است: متوجه شده بودیم که وضع منطقه غیرعادی است. هر چه می‌گذشت تعداد ماشینهای بیشتری از پاسدارها می‌رسیدند و مستقر می‌شدند. همه می‌گفتند خانه مجاهدین است که از راه دور محاصره کرده‌اند. در این حدس و گمانها بودیم که ناگهان صدای فریادی بلند شد که همه را میخکوب کرد: «مرگ بر خمینی، درود بر ‌رجوی!» در وسط خیابان مرد چهارشانه قدبلندی فریاد می‌زد و مدام راجع به‌آزادی و مجاهدین شعار می‌داد. چیزی را در وسط دو دستش گرفته و مشت کرده بود و پاسدارها از دور حلقه زده بودند و نزدیک نمی‌شدند. تعدادی پاسدار هم پشت خودروها و دیوار مغازه‌ها سنگر گرفته و مسلسلها را به‌طرفش نشانه‌ی رفتند.
هر از گاهی دستهایش را به‌پاسدارها نشان می‌داد و از هر طرف به‌پاسدارها نزدیک می‌شد آنها عقب می‌رفتند، می‌ترسیدند که با نارنجک به‌میانشان برود و منفجرشان کند.‌ ای کاش مفری پیدا می‌کرد تا از چنگشان در برود، اما کجا می‌توانست برود؟ از هر طرف که می‌چرخید، در تیررس آنها بود.
ناگهان صدای رگبار مسلسلی بلند شد و او را از پا زدند ولی بازهم شعار می‌داد: مرگ بر‌خمینی، پیرکفتار خون‌آشام!
چندبار دیگر هم به‌طرفش شلیک کردند، با آن‌که او تقریباً بی‌حرکت بر زمین افتاده بود، می‌ترسیدند نزدیکش شوند.
یک‌بار نیم‌خیز شد و چیزی را که در مشتش بود به‌طرف پاسدارها انداخت، همه ترسیدند و زمین‌گیر شدند. اما اتفاقی نیفتاد و معلوم شد که یک سنگ را در مشتش گرفته بود و این‌همه پاسدارها را ترسانده بود.
وقتی که نزدیکش رفتند و مطمئن شدند که زنده نیست، به‌رئیسشان خبر دادند، صدای بی‌سیم را از آن طرف درست نمی‌شنیدم که چی گفتند ولی رئیس پاسدارها گفت ما منتظر ماشین هستیم.
پاسدارها تا توانستند به‌پیکر بی‌جان آن مجاهد تیر زدند. بعد از مدتی ماشینی آمد و پیکر خون‌آلودش را در کیسه‌یی گذاشتند و از صحنه خارج کردند». 
اینگونه بود که مجاهدشهید علی‌اصغر محکمی سرشار از ایمان و عشق به‌مردم در خون خود تپید و جاودانه شد.

قسمتی از نامه مجاهد دلیر علی‌اصغر محکمی به‌مادرش
«مادرجان این نامه را می‌توانی در حکم وصیتنامه من فرض کنی حتماْ گاهی اوقات با خود فکر کرده‌اید که این چه وضعی است؟ پس کی تمام می‌شود؟ کی فرزندان دربه‌در به‌آغوش گرم خانواده‌هایشان باز می‌گردند؟ کی زنان بیوه و فرزندان پدر و مادر ازدست‌داده در دامان پرمهر مردم مهربان آرام خواهند گرفت؟ پس کی این‌جانی خطرناک و این خائن به‌اسلام و این امام چماقداران و اوباش، خمینی جلاد و خونخوار سقوط خواهد کرد؟
آیا به‌یاد دارید که حکومتی در دنیا توانسته باشد بر‌ روی امواج غلتان خون شهیدان پایدار بماند؟ آیا حکومتی سراغ داری که میلیونها زن و مرد از صبح تا شب نفرینش کنند و هرکدام داغ جوانی را به‌دل داشته باشند و آن وقت آن حکومت پابرجا بماند؟
می‌خواستم خلاصه بگویم که هیچ‌گاه غمگین نباشی. خوشحال باش، پیش خدای خودت شکرکن. مادرجان بنا به‌همین دلایل و شواهد و بنا به‌حکم خدا و رسول او در قرآن و رفتار امام حسین علیه‌السلام ما نمی‌توانیم در مقابل این همه جنایت و خیانت و ستمگری و شقاوت و خونریزی آن هم به‌نام اسلام ساکت بنشینیم. چون شرف داریم. چون غیرت داریم. پس کشته‌شدن در این‌راه یعنی در راه خدا و خلق یعنی در راه ازبین‌بردن حکومت جنایت و وحشت یعنی در راه آزادی، بله کشته شدن در این‌راه خیلی لذت‌بخش و آرزوی هر انسان باشرفی است. انسانی که به‌خدا اعتقاد دارد،انسانی که پیرو امام حسین است. خدا را شکر کن که در این زمان که یکی از مشکلترین زمانهای تاریخ است، به‌راه شیطان نرفته‌ایم و هم‌چون یاران امام حسین با رفاه و زندگی راحت و مقام و منصب وداع کرده‌ایم و درعوض به‌مردم خود و دین خود خیانت نکرده ایم
مطمئن باش، اگر خدا و قیامت حق است، پس پیروزی مجاهدین بر‌خمینی جلاد نیز حق است. ولی لازم است که چنین پیروزی بزرگی که مطمئناْ یکی از پیروزیهای مهم تاریخ بشر است، یعنی پیروزی بر‌جنایتکارترین، سفاکترین، ریاکارترین، دروغگوترین، جلادترین و خونریزترین رژیم دنیای معاصر، مسلماْ خیلی ارزش دارد و باید که بها و تاوان زیادی هم برایش پرداخته شود. آیا از جان موسی خیابانی و اشرف رجوی، هم عزیزتر داشتیم. بلی بیشتر از آنها را هم مجاهدین خواهند داد. مگر پیروزی(که مثل آفتاب روشن است)، کم ارزش دارد؟ مگر آزادی مردم و بهبود اوضاع کارگر، دهقان و مردم محروم کم ارزش دارد؟ تا دیگر کسی بعد از این به‌نام خدا و رسول او و به‌نام جانشینی امام زمان، به‌زنان و دختران زندانی تجاوز نکند، آن هم به‌حکم شرعی! خمینی بی‌شرف. تا دیگر زنان باردار را اعدام نکنند. آن هم به‌نام اجرای احکام الهی! 
بله مادر عزیزم، ازبین‌بردن و به‌گورسپردن این حکومت وحشی و خونریز، فداکردن جان می‌خواهد. دربه‌درشدن می‌خواهد، آوارگی می‌خواهد، گرسنگی می‌خواهد و سایر چیزهایی که امام حسین از دست داد و حضرت زینب هم به‌آنها راضی بود. بسیار خوشحال و راضی هستیم از این‌که ما هم در این مبارزه سهمی کوچک داریم و خدا را شکر که به‌هواداری مجاهدین و مبارزه در راه سرنگونی رژیم ضدبشری خمینی مشغول هستیم. مگر جان ما از جان شهیدان ازدست‌رفته باارزشتر است. امروز دیگر مادران زیادی هستند که ۳یا۴ نفر از فرزندان خود را ازدست داده‌اند. ولی آنها ازدست نداده‌اند. آنها در پیش خدا مهمانند، آنها روزی می‌خورند: «یستبشرون بنعمه‌ من‌الله و فضل و ان‌الله لایضیع اجرالمؤمنین»(آیات ۱۶۷ به‌بعد از سوره آل‌عمران را که درباره مقام شهید است، حتماْ بخوانید)
خداحافظ
۲۷اسفند۶۰ علی‌اصغر

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ مرداد ۳, جمعه

مجاهد شهید مرضیه جلیلی


مشخصات مجاهد شهید مرضیه جلیلی

محل تولد: کرمانشاه
سن: ۱۸
تحصیلات: دانش‌آموز متوسطه
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: بهمن ۱۳۶۲

مجاهد شهید مرضیه جلیلی سال ۱۳۴۴ در کرمانشاه متولد شد. مرضیه نوجوان ۱۸ساله با آغاز اعدامها در دهه۶۰ و همراه با دانش‌آموزانی که زیر شکنجه دیکتاتوری مزدوران خمینی، قرار گرفتند در سال۱۳۶۲ اعدام شد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید